به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد !
اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد !
اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید !
سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید …
.
[ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 7:4 عصر ] [ farbod007 ]
سلامتى خودم که قلبم مثل قبرم فقط جاى ىه نفره …
به سلامتی مبصر کلاس که کتک رو خودش خورد ولی نگفت کار کی بود !
[ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 7:2 عصر ] [ farbod007 ]
سلامتی هرچی خوبه که بدش ماییم
سلامتی هرچی بزرگه که کوچیکش ماییم
سلامتی هرچی رفیقه که اگه قابل بدونن خاک زیر پاش ماییم …
[ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 7:1 عصر ] [ farbod007 ]
عشق + اهمیت = مادر
عشق + ترس = پدر
عشق + کمک = خواهر
عشق + دعوا = برادر
عشق + اهمیت + ترس + کمک + دعوا + زندگی = رفیق …
[ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 7:1 عصر ] [ farbod007 ]
به سلامتی اونی که آرزو بود...
نفس بود...
آرامش بود...
رویا بود...
ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خاطره شد...!
[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 6:45 عصر ] [ farbod007 ]
بـــــــــــــر و!!!!
ترس از هیچ چیز ندارم
وقتی یقین دارم بیشتر از من
کسی دوستت نخـــــــواهد داشت
بیشتر از من کسی طاقت کم محلی هایت را ندارد
بــــــــــــرو !!!!
ترس برای چه؟؟
وقتی می دانم یکــ روز تُف می اندازی به روی تمام آن هایی که
به خاطرشــــان من را از دست دادی...
[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 6:44 عصر ] [ farbod007 ]
همیشه پشت جمله "مهم نیست"
یه دل شکسته هست که خیلیا ندید می گیرن !!!
[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 6:43 عصر ] [ farbod007 ]
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خا
نم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو تمییز بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...:::(((
[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 6:41 عصر ] [ farbod007 ]
من گمان کردم رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد...
باورش ممکن نیست
[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 6:39 عصر ] [ farbod007 ]
امشب مثل هر شب نبود آسمان چشمانم به جای ستاره پر شد از قطره های باران وبر بام دلم بارید .امشب آسمان نگاهم رعد و برقی داشت که درختان قلبم را به آتش کشید. نمیدانم چرا وجودم را یکباره طوفانی در بر گرفت وسوز سرما مهمان خانه قلبم شد.امشب یک نفربا گامهای خیسش وپالتوی بارانیش افکار ورویاهایم را نمناک کرد کسی بود که با خودش یک سبد تنهایی ویک بقچه صداقت داشت که می خواست در وجودم پنهان شود .غریبه ای که انگار سالهاست که مرا می شناسد غریبه ای که مثل تو ...یه غریبه آشنا
خیلی دلم گرفته....میخوام گریه کنم...اما دیگه از گریه های شبانه هم خسته شدم...خسته ام از اشک هایی که هر شب روی بالشت به جای من میخوابن....خسته ام.....خسته...
.....
[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 6:39 عصر ] [ farbod007 ]