مکانی برایت بهتر از دل سراغ ندارم ...
تنگیش را به مهربانیت ببخش!
[ سه شنبه 92/1/13 ] [ 1:35 صبح ] [ farbod007 ]
ازبازی حکم دم میزنی!!پس به زبان قماربرایت میگویم.........!قمارزندگی رابه کسی باختم که "تک دل"را
با "خشت" برید باخت زیبایی بود!!!
یادگرفتم به "دل" دل نبندمیادگرفتم ازروی "دل"حکم نکنمدل را باید بر
زد جایش سنگ ریخت که با خشت تک بری نکند!!!
[ سه شنبه 92/1/13 ] [ 1:34 صبح ] [ farbod007 ]
ازبازی حکم دم میزنی!!پس به زبان قماربرایت میگویم.........!قمارزندگی رابه کسی باختم که "تک دل"را
با "خشت" برید باخت زیبایی بود!!!
یادگرفتم به "دل" دل نبندمیادگرفتم ازروی "دل"حکم نکنمدل را باید بر
زد جایش سنگ ریخت که با خشت تک بری نکند!!!
[ سه شنبه 92/1/13 ] [ 1:34 صبح ] [ farbod007 ]
سکوت می کنیم....
به یاد تمام "دوستت دارم" هایی که در گلو ماند !
سکوت می کنیم...
به احترام تمام خاطراتی که درودیوار زندگی را آذین بسته اند !
سکوت می کنیم...
برای لحظه ای بیشتر باهم بودنمان . . . .
و سکوت انگار سخت ترین کار ِ دنیاست !
سکوت می کنیم !
آخ !
دیدی چه شد ؟!
من با همین کلمات سکوتم را شکستم....
[ سه شنبه 92/1/13 ] [ 1:33 صبح ] [ farbod007 ]
سلامتیه اون دلی که 1000 بار شکست ولی هنوز هم دل شکستن بلد نیست....
سلامتیه اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت میمونه...
سلامتیه هر کس که درونش داره میسوزه
ولی ترجیح میده لبهاشو بدوزه....
سلامتیه روزگاری که روزگارش گذشته دیگه....
سلامتیه همه اونایی که تلخ میخورن
ولی شیرین سخن میگن....
سلامتیه راهی که اخرش میرسه به مقصد...
سلامتیه سرنوشت
که نمیشه اونو از "سر" نوشت....
[ یکشنبه 92/1/11 ] [ 12:19 صبح ] [ farbod007 ]
مدام گفتی :خیالت تخت من وفا دارم !
و من چه ساده خیالم را تختی کردم برای عشق بازی تو با دیگری....
[ یکشنبه 92/1/11 ] [ 12:17 صبح ] [ farbod007 ]
برای هزارمین بار پرسید تا حالا من دلتو شکستم و من برای هزارمین بار دروغ گفتم نه هیچ وقت ....تا مبدا دلش بشکند
[ یکشنبه 92/1/11 ] [ 12:15 صبح ] [ farbod007 ]
رفیقی از دوستش پرسید من خشگلم؟
گفت :نه
گفت:دوستم داری؟
گفت :نه
گفت :اگه بمیرم برام گریه میکنی ؟
گفت:هرگز
رفیق چشماش پر از اشک شد و هیچی نگفت .
دوسته بغلش کردو گفت : خشگل نیستی بلکه زیبا ترینی .دوست ندارم چون عاشقتم .اگه بمیری برات گریه نمیکنم چون من هم میمیرم
[ یکشنبه 92/1/11 ] [ 12:15 صبح ] [ farbod007 ]
بسلامتیه پسری که...
وقتی 10 سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
20 سالش شد باباش زد تو گوشش بازم هیچی نگفت ....
30 سالش شد باباش زد تو گوشش گریه کرد .
باباش گفت چرا این دفعه گریه کردی ؟
گفت اخه دفعه های پیش دستت نمیلرزید ....
[ یکشنبه 92/1/11 ] [ 12:10 صبح ] [ farbod007 ]
خــوشبختـــی را با عجلـــه در سرنوشتــم نوشتــه بــودنــد
بــــــــــــــــد خــــــــــــــــــط بــــــــــــــــود
روزگــــار نــــتوانستـــــــ
آنـــــها را بــــخوانــــد....
[ شنبه 92/1/10 ] [ 11:48 عصر ] [ farbod007 ]